شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۱

گوي بيان 3:

مردي جوياي فرزانگي تصميم گرفت به كوهها برود زيرا به او گفته بودند كه هر دو سال يك بار خداوند آنجا ظاهر مي‌شود.
طي اولين سال در آنجا از هرآنچه كه زمين به او داد تغديه كرد. عاقبت ديگر چيزي براي خوردن پيدا نكرد و مجبور شد به شهر بازگردد.
او گله كنان گفت : “خدا عادل نيست ! نمي‌دانست يك سال تمام منتظر شنيدن صداي او بودم؟ من ازشدت گرسنگي مجبور شدم به شهر بازگردم.“
درهمان لحظه فرشته‌اي ظاهر شد:“خداوند خيلي دوست داشت كه با تو صحبت كند. يكسال تمام روزي تو را داد و اميدوار بود كه بعد از تمام شدن آن خودت دست به كار مهياساختن رزق خود شوي . اما چه چيز كاشتي ؟اگر يك انسان نتواند در جايي كه زندگي مي‌كند ميوه‌اي پرورش دهد، هنوز آماده گفتگو با خداوند نيست.“

پائولو كوئيلو (مكتوب - ترجمه كامبيز شمس)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی