گوي بيان 24 :
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندانزده از دست تو افتاد به خاك
وتو رفتي و هنوز،
سالها هست كه در گوش من آرام،
آرام،
خش خش گام تو تكرار كنان،
ميدهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا،
-خانه كوچك ما
سيب نداشت.
" حميد مصدق "
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندانزده از دست تو افتاد به خاك
وتو رفتي و هنوز،
سالها هست كه در گوش من آرام،
آرام،
خش خش گام تو تكرار كنان،
ميدهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا،
-خانه كوچك ما
سيب نداشت.
" حميد مصدق "
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی