یکشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۱

گوی بيان 78 :
گوی بيان امروز اختصاص دارد به بخشی از سروده‌ی زيبا و خاطره انگيز گلچين گيلانی که فکر می‌کنم همه آن را شنيده‌ايد:

باز باران، با ترانه، با گهرهای فراوان می‌خورد بر بام خانه،
يادم آرد روز باران،
گردش يک روز ديرين،
خوب و شيرين، توی جنگل‌های گيلان،
کودکی ده ساله بودم،
شاد و خرم، نرم و نازک، چست و چابک،
با دو پای کودکانه می‌دويدم همچو آهو،
می‌پريدم از سر جو، دور می‌گشتم زخانه
می‌شنيدم از پرنده،
از لب باد وزنده،
داستانهای نهانی،
رازهای زندگانی،
برق چون شمشیر بران، پاره می‌کرد ابرها را،
تندر ديوانه، غران،
مشت می‌زد ابرهارا،
جنگل از باد گريزان چرخها می‌زد چو دريا،
دانه‌های گرد باران،
پهن می‌گشتند هرجا،
سبزه در زير درختان،
رفته رفته گشت دريا، توی اين دريای جوشان
جنگل وارونه پيدا.

بس گوارا بود باران،
به چه زيبا بود باران،
می‌شنيدم اندر اين گوهر فشانی،
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی،

بشنو از من کودک من،
پيش چشم مرد فردا،
زندگانی خواه تيره،
خواه روشن،
" هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا ."

" گلچين گيلانی "

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی