گوي بيان 25 :
در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام.
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائرظلمت گيسوي توام.
.....
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال.
كاش با زورق انديشه شبي،
از شط گيسوي مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم.
كاش بر اين شط مواج سياه،
همه عمر سفرميكردم.
" حميد مصدق "
در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام.
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائرظلمت گيسوي توام.
.....
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال.
كاش با زورق انديشه شبي،
از شط گيسوي مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم.
كاش بر اين شط مواج سياه،
همه عمر سفرميكردم.
" حميد مصدق "
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی