یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۱

گوی بیان 55 :

چه دانستم که این سودا مرا زین‌سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی‌ام در اندازد میان قلزم ÷رخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بکشافد
که هر تخته فرو ریزد زگردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌÷ایان شود بی آب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحر فرسا را
کشد در قعر، ناگاهان، به دست قهر، چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد ؟ که چون، غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

" مولانا ( جلال‌الدین محمد بلخی ) "

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی