گوي بيان 48 :
روي درخت گردوي گس آن كلاغ پير
صد سال لانه كرد و هزاران هزار بار،
گردو از آن درخت بدزديد و خاك كرد.
هر بار روي خاك،
منقار خويش را ز كثافات پاك كرد.
يك بار هم نديد
آن بلبل جوان غزلخوان باغ را
يا ديد و حس نكرد
آن روح عاشقانه دور از كلاغ را.
" ژاله اصفهاني "
روي درخت گردوي گس آن كلاغ پير
صد سال لانه كرد و هزاران هزار بار،
گردو از آن درخت بدزديد و خاك كرد.
هر بار روي خاك،
منقار خويش را ز كثافات پاك كرد.
يك بار هم نديد
آن بلبل جوان غزلخوان باغ را
يا ديد و حس نكرد
آن روح عاشقانه دور از كلاغ را.
" ژاله اصفهاني "
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی