گوي بيان 60 :
عزم آن دارم كه امشب نيم مست
پايكوبان كوزه دردي به دست
سر به بازار قلندر درنهم
پس به يك ساعت ببازم هرچه هست
تا كي از تزوير باشم خودنماي
تا كي از پندار باشم خودپرست؟
پرده پندار مي بايد دريد
توبه زهاد مي بايد شكست
وقت آن آمد كه دستي برزنم
چند خواهم بودن آخر پاي بست
ساقيا در ده شرابي دلگشاي
هين كه دل برخاست، غم در سر نشست
تو بگردان دور، تا ما مردوار
دور گردون زير پاي آريم، پست
مشتري را خرقه از سر بركشيم
زهره را تا حشر گردانيم مست
پس چو عطار از جهت بيرون شويم
بي جهت در رقص آييم از الست
" عطار نيشابوري "
عزم آن دارم كه امشب نيم مست
پايكوبان كوزه دردي به دست
سر به بازار قلندر درنهم
پس به يك ساعت ببازم هرچه هست
تا كي از تزوير باشم خودنماي
تا كي از پندار باشم خودپرست؟
پرده پندار مي بايد دريد
توبه زهاد مي بايد شكست
وقت آن آمد كه دستي برزنم
چند خواهم بودن آخر پاي بست
ساقيا در ده شرابي دلگشاي
هين كه دل برخاست، غم در سر نشست
تو بگردان دور، تا ما مردوار
دور گردون زير پاي آريم، پست
مشتري را خرقه از سر بركشيم
زهره را تا حشر گردانيم مست
پس چو عطار از جهت بيرون شويم
بي جهت در رقص آييم از الست
" عطار نيشابوري "
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی