گوي بيان 44 :
من نميدانم.
- و همين درد مرا سخت ميآزارد-
كه چرا انسان،
اين دانا،
اين پيغمبر،
در تكاپوهايش،
-چيزي از معجزه آن سو تر ـ !
ره نبردهاست به اعجاز محبت،
چه دليلي دارد؟
چه دليلي دارد،
كه هنوز،
مهرباني را نشناخته است؟
و نميداند در يك لبخند،
چه شگفتيهائي پنهان است!
من برآنم كه در اين دنيا
خوب بودن به خدا، سهلترين كار است.
و نميدانم،
كه چرا انسان،
تا اين حد،
با خوبي بيگانهست
وهمين درد مرا سخت ميآزارد.
" فريدون مشيري "
من نميدانم.
- و همين درد مرا سخت ميآزارد-
كه چرا انسان،
اين دانا،
اين پيغمبر،
در تكاپوهايش،
-چيزي از معجزه آن سو تر ـ !
ره نبردهاست به اعجاز محبت،
چه دليلي دارد؟
چه دليلي دارد،
كه هنوز،
مهرباني را نشناخته است؟
و نميداند در يك لبخند،
چه شگفتيهائي پنهان است!
من برآنم كه در اين دنيا
خوب بودن به خدا، سهلترين كار است.
و نميدانم،
كه چرا انسان،
تا اين حد،
با خوبي بيگانهست
وهمين درد مرا سخت ميآزارد.
" فريدون مشيري "
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی