چهارشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۶

به سر عشق رسوای او دارم و در هوای لبش بیقرارم
به دل مهر جوشان او جویم و در سرای غمش خاکسارم
زسر بگذرم گر برارم سری بین سرهای کویش
فدایی شوم گر بنوشم شبی جرعه ای ازسبویش
چو از در براند مرا با عتابش، زدیوار لطفش به زاری برایم
چو صد بار کوبم در گوش چشمش، نیفتم زپا گر جوابی نیابم
بیا ار نه آخر بلای جدایی به صحرا کشد این هوا خواه کویت
بیا و نشانم بده با سر انگشت مهرت طریق کرم در کمینگاه مویت
بکن رحمی و بگذر از اشتباهم، رها کن مرا از سیه چاه تاریک آهم
بیا ار نه آخر بسوزد دل من ، نماند بجا غیرحسرت زنامم
نماند بجا غیر حسرت زنامم. .............................