شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۱

گوي بيان 29 :

خنك آن قماربازي كه بباخت هرچه بودش
نه بماند هيچش الا هوس قمار ديگر

" مولوي "

جمعه، تیر ۰۷، ۱۳۸۱

گوي بيان 28 :

گلها چو به باغ جلوه را ساز كنند
در غنچه نخست هفته‌اي ناز كنند
چون ديده به ديدار جهان باز كنند
از شرم رخت ريختن آغاز كنند

" انوري "

چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۱

گوي بيان 27 :

ملال

در كنار جوي
من نشسته
آب در رفتار.
در تمام هفته،
خسته،
انتطار جمعه را دارم
درتمام جمعه
باز
از فرط تنهايي
انتطار شنبه است و كار...
من نشسته
آب در رفتار.

“شفيعي كدكني“

سه‌شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۱

گوي بيان 26 :

جاي مردان سياست بنشانيد درخت تا هوا تازه شود
به خدا ايمان آريد
به خدايي كه به ما بيلچه داد
تا بكاريم نهال آلو
صندلي داد كه رويش بنشينيم و به آواز قمر گوش دهيم
به خدايي كه سماور را از عدم تا لب ايوان آورد
وبه پيچك فرمود:
" نرده را زيبا كن "

" اين شعر به سهراب سپهري منسوب است، از دوستاني كه از صحت و سقم اين انتساب آگاهي دارند خواهشمندم به اطلاع من برسانند"

دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۱

گوي بيان 25 :

در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام.
من در اين تاريكي،
من در اين تيره‌ شب جانفرسا،
زائرظلمت گيسوي توام.
.....
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال.
كاش با زورق انديشه شبي،
از شط گيسوي مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي‌كردم.
كاش بر اين شط مواج سياه،
همه عمر سفرمي‌كردم.

" حميد مصدق "

یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۱

گوي بيان 24 :

تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه

سيب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاك
وتو رفتي و هنوز،
سالها هست كه در گوش من آرام،
آرام،
خش خش گام تو تكرار كنان،
مي‌دهد آزارم

و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا،
-خانه كوچك ما
سيب نداشت.

" حميد مصدق "

شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۱

گوي بيان 23 :

سيه چشمي به كار عشق استاد
به من در س محبت ياد مي‌داد!
مرا از ياد برد آخر، ولي من
بجز او عالمي را بردم از ياد!

" فريدون مشيري "

جمعه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۱

گوي بيان 22 :

قاصدكي، روي سنگ فرش خيابان
در انتظار يك دست، يك فوت
اين همه رهگذر !
كسي پيامي ندارد براي كسي ؟!
قصه اين همه تنهايي را
قاصدك به كجا خواهد برد؟

"قدسي قاضي نور (كتاب پاي بستن چه سود، فراري دل بود)"

پنجشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۱

گوي بيان 21 :

دزد بر روي حصير
براي ما يادداشتي
به جاگذاشت، در آن آمده بود :
خدا لعنت كند امير را
براي ما چيزي نگذاشت
كه به سرقت ببريم،
......... جز خرناس.

" احمد مطر - شاعر عرب "

چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۱

گوي بيان 20 :

ارزش انسان در چيزي كه به دست مي‌آورد نيست،
بل ارزش انسان در چيزي است كه مشتاق به دست آوردن آنست.

" جبران خليل جبران " ( حمام روح - ترجمه حسن حسيني )

یکشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۱

گوي بيان 19 :

برنده :
هنگامي كه مي‌بيند راهي كه در پيش گرفته است،
با مسير زندگاني او سازگار نيست،
هراسي از ترك كردن آن، ندارد.


بازنده :
"نيمه راهي " را در پيش گرفته و به آن، ادامه مي‌دهد،
و اهميتي نمي‌دهد كه به كجا منتهي مي‌شود.


A winner:
isn't afraid to leave the road
when he doesn't agree
with the direction it's taking;



a loser:
follows "the middle of the road"
no matter where the road is going.



" سيدني جي هريس " (برندگان و بازندگان - ترجمه :مينو پرنياني و پروين مصطفوي)

شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۱

گوي بيان 18 :

افق روشن
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
ومهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت.

*
روزي كه كمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادري است.

روزي كه ديگر درهاي خانه‌اشان را نمي‌بندند
قفل
افسانه‌ئيست
وقلب براي زندگي بس‌ است.

روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي .
روزي كه آهنگ هر حرف، زندگي‌است
تامن به خاطر آخرين شعر رنج جستجوي قافيه نبرم.

روزي كه هر لب ترانه‌ئيست
تا كمترين سرود، بوسه باشد.

روزي كه تو بيايي، براي هميشه بيايي
ومهرباني و زيبايي يكسان شود.

روزي كه ما دوباره براي كبوترهايمان دانه بريزيم...

*
ومن آن روز را انتظار مي‌كشم
حتي روزي
كه ديگر
نباشم.
" شاملو "

جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۱

گوي بيان 17 :

وا فريادا زعشق وافريادا !
كارم به يكي طرفه نگار افتادا
گر داد من شكسته دادا، دادا
ورنه من و عشق هرچه بادا، بادا

" ابوسعيد ابوالخير "

پنجشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۱

گوي بيان 16 :

لحظه ديدار تزديك است
باز من دبوانه‌ام مستم
باز گويي در جهان ديگري هستم

هاي نخراشي به غفلت گونه‌ام را تيغ !
هاي نپريشي صفاي زلفكم را باد !
و آبرويم را نريزي، دل
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است.

“ اخوان ثالث “

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۱

گوي بيان 15 :

خداوندا ! من دشمني ندارم، ولي اگر امر بر اين است كه ناگزير دشمني داشته باشم،
بارالها نيروي دشمنم را برابر نيروي من قرار ده، تا پيروزي تنها و تنها از آن حق باشد.
" جبران خليل جبران ( حمام روح - ترجمه حسن حسيني ) "

شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۱

گوي بيان 14 :

امروز موش فاضلابي را ديدم
كه در باب پاكيزگي سخنراني مي‌كرد
و كثافتها را به كيفر هشدار مي‌داد
و پيرامونش
..... مگس‌ها كف مي‌زدند!!

" احمد مطر - شاعر عرب "

گوي بيان 13 :

برنده :
تا دم مرگ
بيش‌تر از آنچه كه مي‌گيرد مي‌دهد؛

بازنده :
تا پاي جان از اين توهم دست بر نمي‌دارد كه ،
"پيروزي " يعني بيش از آنچه كه مي‌دهي بستاني.

A winner:
in the end,
gives more than he takes ;

a loser:
dies clinging to the illusion
that "winning" means taking
more than you give.

" سيدني جي هريس " (برندگان و بازندگان - ترجمه :مينو پرنياني و پروين مصطفوي)

پنجشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۱

گوي بيان 12 :

برنده :
هر امتيازي را كه بتواند بدهد، مي‌دهد،
جز اينكه اصول بنيادي خود را فدا كند؛

بازنده:
به خاطر هراس از دادن امتياز
به لجاجت خود ادامه مي‌دهد،
و اين در حالي است كه اصول بنياديش رفته رفته از بين مي‌رود.

: A winner
,makes every concession he can
;short of sacrificing his basic principles

: A loser
is so afraid of making concessions
that he hangs on to pride
while his principles
.go down the drain

"سيدني جي هريس " (برندگان و بازندگان - ترجمه :مينو پرنياني و پروين مصطفوي)

یکشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۱

گوي بيان 11 :

حسرت نبرم به خواب آن مرداب،
كه آرام درون دشت شب خفته است
دريايم و نيست باكم از طوفان
دريا همه عمر خوابش آشفته است.
“شفيعي كدكني“

گوي بيان 10 :

سفرنامه باران
آخرين برگ سفرنامه باران،
اين است،
كه زمين چركين است.
“شفيعي كدكني“

شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۱

گوي بيان 9 :

ريشه، گلي است بي‌اعتنا به شهرت و آوازه.
“جبران خليل جبران(حمام روح - ترجمه حسن حسيني )“

گوي بيان 8 :

مادري بود و دختر و پسري / پسرك از مي محبت مست
دختر از غصه پدرمسلول / پدرش تازه رفته بود از دست
يكشب آهسته، با كنايه طبيب / گفت با مادر، اين نخواهد رست
ماه ديگر كه از سموم خزان / برگها را بود به خاك نشست
پسر، اين حال را مگر دريافت / بنگر اينجا چه مايه رقت هست
صبح فردا دو دست كوچك طقل / برگها را به شاخه‌ها مي‌بست
“شهريار“

گوي بيان 7 :

شبي ياد دارم كه چشمم نخفت / شنيدم كه پروانه با شمع گفت
كه من عاشقم گر بسوزم رواست / تو را گريه و سوز و زاري چراست
بگفت اي هوادار مسكين من / برفت انگبين يار شيرين من
چو شيريني از من بدر مي‌رود / چو فرهادم آتش به سر مي‌رود
كه اي مدعي عشق كار تو نيست / كه ني صبر داري نه ياراي زيست
ترا آتش عشق اگر پر بسوخت / مرا بين كه از پاي تا سر بسوخت
“سعدي“

گوي بيان 6 :

گر بدينسان زيست بايد پست،
من چه بي‌شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوايي نياويزم
بر بلند كاج خشك كوچه بن بست.
گر بدينسان مرد بايد پاك،
من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود چون كوه
يادگار جاوداني برتر از اين بي بقاي خاك.

“احمد شاملو“

گوي بيان 5 :

بازار ريا سكه است ،
مطاعم صداقت است ،
اعلان مفلسي !

قدسي قاضي نور (كتاب پاي بستن چه سود، فراري دل بود)

گوي بيان 4 :

پرسش
هرگز در پاسخ، عاجزانه در نمانده‌ام مگر در برابر كسي كه از من پرسيد:
“ توكيستي ؟“
جبران خليل جبران ( حمام روح - ترجمه حسن حسيني )

گوي بيان 3:

مردي جوياي فرزانگي تصميم گرفت به كوهها برود زيرا به او گفته بودند كه هر دو سال يك بار خداوند آنجا ظاهر مي‌شود.
طي اولين سال در آنجا از هرآنچه كه زمين به او داد تغديه كرد. عاقبت ديگر چيزي براي خوردن پيدا نكرد و مجبور شد به شهر بازگردد.
او گله كنان گفت : “خدا عادل نيست ! نمي‌دانست يك سال تمام منتظر شنيدن صداي او بودم؟ من ازشدت گرسنگي مجبور شدم به شهر بازگردم.“
درهمان لحظه فرشته‌اي ظاهر شد:“خداوند خيلي دوست داشت كه با تو صحبت كند. يكسال تمام روزي تو را داد و اميدوار بود كه بعد از تمام شدن آن خودت دست به كار مهياساختن رزق خود شوي . اما چه چيز كاشتي ؟اگر يك انسان نتواند در جايي كه زندگي مي‌كند ميوه‌اي پرورش دهد، هنوز آماده گفتگو با خداوند نيست.“

پائولو كوئيلو (مكتوب - ترجمه كامبيز شمس)