شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۱

گوی بيان 71 :

تن‌ پوش‌ها

تنپوشم را
از ديداری حرام شده در می‌آورم
و سؤال رخت آويز را می‌پوشانم.

چقدر فراق
چه اندازه تمنا
از جامه‌ی خشک من می‌چکد.

" فرشته ساری "

جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۱

گوی بيان 70 :

کنار شب می‌ايستم
چشم بر شمد سورمه‌ای آسمان می‌اندازم
ستاره‌ها
با نخ نور گلدوزی شده‌اند
و من می‌شنوم زمزمه‌ی درختان را.
- «چه ملايمت خنکی!
من آبستن يک شکوفه‌ام
که همين تابستان گلابی می‌شود.»

« سلمان هراتی »

دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۱

گوی بیان 69 :

گل یا پوچ

پشت سايه‌ها
دست‌های عشق
در هم گره می‌خورد

گل و هيچ
دست به دست می‌شود

مشت‌های بسته‌ی عشق
نشانه‌ای ندارد
و هيچ
بر بهت من
کف می‌گشايد.

گل برای دور عاشقی ديگر
که سهم تصادف او پوچ نيست
پشت سايه‌ها می‌رود.

" فرشته ساری "

گوی بیان 68 :

ماهی انديشيد در ژرفای آب
" می‌توان روزی رها زين قيد شد؟ "

تور ماهيگير از امواج خاست
ماهی از دريا رها شد، صيد شد!

" فخرالدين مزارعی "

شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۱

گوي بيان 67 :

پاييز

خالي است آشيان کلاغان
در لا به لاي شاخه لخت چنار پير.

بر آسمان دو لکه‌ي جوهر چکيده‌ است.

" فرخ تمیمی "

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۱

گوی بیان 66 :

تنها کفاف زمستان پرنده‌اي

مرواريد روزهای شوريده را
دانه دانه در راه مي‌ريختيم
وهرچه تهي تر
به تقدیر خويش مي‌رسيديم.

چو آهنگ بازگشت کرديم
نشاني از راه نشان کرده نيافتيم
پرنده‌اي رد ما را
به لانه برده بود
شور و جنون ما
تنها کفاف زمستان پرنده‌اي بود

براي سفري کوتاه
ما اشيا را انبوه مي‌کرديم
و تابستان
شاخسارانش را
و ما در انبوه اشيا و شاخه‌هاي تنيده
گم شديم.

" فرشته ساري "

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۱

گوی بیان 65 :

ریشه در اعماق اقیانوس دارد - شاید -
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران !
یا، نه، دریایی است گویی، واj گونه، برفراز شهر،
شهر سوگواران،
****
هر زمانی که فرو می‌بارد از حد بیش
ریشه در من می‌دواند پرسشی پیگیر! با تشویش :
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران؟
****
چشمها و چشمه‌ها خشک‌اند
روشنیها محو در تاریکی دلتنگ،
همچنان که نامها در ننگ !
هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد.
آه، باران، ای امید جان بیماران !
بر پلیدیها – که عمری ست در گرداب آن غرقیم –
آیا، چیره خواهی شد؟

" فریدون مشیری "

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۱

گوی بیان 64 :

هلهله

شعر بلندم را به یکباره سروده‌ام
واینک
از بامی بلند
تکه تکه بر می‌افشانم.
بر من خشم مگیر
اگر که تکه‌ی گنگی در سرای توافتد.
پاره‌هایش را گرد آور و
دیگر باره برافشان
می‌بینی آنگاه
چگونه چلچله‌ای گنگ
هلهله می‌کند.

" فرشته ساری "

جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۱

گوی بیان 63 :

خبر این بود:
" پرواز باطل شد "
بالمان را بر دوشمان گذاشتیم

- اما
به آشیان باز نگشتیم

در جانمان پرواز طرحی تازه داشت.

" فرامرز سلیمانی - آوازهای ایرانی "

گوی بیان 62 :

در خون من
شورشی بر پاست
از آنگونه که در شراب
به وقت رسیدن
ودر کلام
به وقت عاشقانه‌ها

واژه‌ها می‌آشوبند مرا
از آن گونه که تن تو
آب را
وجادوی کلام
پیامبران را.

گاه سپید بافه‌های امید را
پرچمی می‌سازم و
می‌افرازم
در آواز پسر بندری
تا فراموش کند
کرجی کهنه پدر را
که در آبها به شکار نان رفت
و فرو شد
بسان خورشیدی در غروب دریا
و بر نیامد
در هیچ بامدادی.

واژه‌ها می‌آشوبند مرا
از آنگونه
که خدا
پیامبران را.

" فرشته ساری "

پنجشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۱

گوي بيان 61 :

هيچ ميداني چرا ، چون موج ،
در گريز از خويشتن ، پيوسته مي كاهم؟
- زان كه بر اين پرده تاريك ،
اين خاموشي نزديك،
آنچه مي خواهم نمي بينم،
آنچه مي بينم، نمي خواهم.

" شفيعي كدكني "

سه‌شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۱

گوي بيان 60 :
عزم آن دارم كه امشب نيم مست
پاي‌كوبان كوزه دردي به دست
سر به بازار قلندر درنهم
پس به يك ساعت ببازم هرچه هست
تا كي از تزوير باشم خودنماي
تا كي از پندار باشم خودپرست؟
پرده پندار مي بايد دريد
توبه زهاد مي بايد شكست
وقت آن آمد كه دستي برزنم
چند خواهم بودن آخر پاي بست
ساقيا در ده شرابي دلگشاي
هين كه دل برخاست، غم در سر نشست
تو بگردان دور، تا ما مردوار
دور گردون زير پاي آريم، پست
مشتري را خرقه از سر بركشيم
زهره را تا حشر گردانيم مست
پس چو عطار از جهت بيرون شويم
بي جهت در رقص آييم از الست

" عطار نيشابوري "

گوي بيان 59 :

گوي بيان امروز جمله‌ جالبي است از لوئي چهارده‌ام، پادشاه فرانسه:

هروقت پايه‌هاي تخت من مي‌لرزد، حس مي‌كنم آزادمردي قلم به دست گرفته‌است.

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۱

گوي بيان 58 :

مرگ قو

شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجي
رود گوشه‌اي دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
كه خود درميان غزلها بميرد
گروهي برآنند كاين مرغ شيدا
كجا عاشقي كرد آنجا بميرد
شب مرگ از بيم آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود تا بميرد
چو روزي زآغوش دريا برآمد
شبي هم در آغوش دريا بميرد

تو درياي من بودي، آغوش واكن

كه مي‌خواهد اين قوي زيبا بميرد

" مهدي حميدي شيرازي "

سه‌شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۱

گوي بيان 57 :

تنفر، جنازه‌اي است .
كداميك از شما مايل است قبري باشد؟!

" جبران خليل جبران "

گوي بيان 56 :

براي هر ستاره‌اي كه ناگهان
در آسمان
غروب مي‌كند
دلم هزار پاره‌است

دل هزار پاره را،
خيال آنكه آسمان
- هميشه و هنوز -
پر از ستاره‌است
چاره‌است.

" محمد زهري "

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۱

گوی بیان 55 :

چه دانستم که این سودا مرا زین‌سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی‌ام در اندازد میان قلزم ÷رخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بکشافد
که هر تخته فرو ریزد زگردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌÷ایان شود بی آب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحر فرسا را
کشد در قعر، ناگاهان، به دست قهر، چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد ؟ که چون، غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

" مولانا ( جلال‌الدین محمد بلخی ) "

شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۱

گوي بيان 54 :

طرح

شب با گلوي خونين
خوانده‌است ديرگاه،
دريا، نشسته سرد

يك شاخه،
در سياهي جنگل،
به سوي نور

فرياد مي‌كشد.

" شاملو "

جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۱

گوي بيان 53 :

برنده :
هر كاري كه از دستش بر بيايد انجام مي‌دهد،
و اگر سرانجام شكست خورد،
به معجزه اميد مي‌بندد؛

بازنده :
بدون آنكه كوچكترين تلاشي كند،
به انتظار معجزه مي‌نشيند.


A winner:
hopes for a miracle
after everything else has failed;


A loser:
hopes for a miracle
before anything has been tried.

" سيدني جي هريس " (برندگان و بازندگان - ترجمه :مينو پرنياني و پروين مصطفوي)